سر چه آرایی بدستار ای پسر


گر توانی دل بدست آر ای پسر

تا نگیری ترک عز و مال و جاه


از همه بر سر نیایی چون کلاه

نیست مردی خویشتن آراستن


قصد جان کرد آنکه او آراست تن

نیست در تن بهتر از تقوی لباس


در تکلف مرد را نبود اساس

هر که او را دربند آرایش بود


در جهان فرزند آسایش بود

عاقبت جز نامردای نبودش


بهرهٔاز عیش و شادی نبودش

خودستایی پیشهٔ شیطان بود


آنکه خود را کم زند مردان بود

گفت شیطان من ز آدم بهترم


تا قیامت گشت ملعون لاجرم

از تواضع خاک مردم می شود


نور ونار از سرکشی گم می شود

رانده شد ابلیس از مستکبری


گشت مقبول آدم از مستغفری

شد عزیز آدم چو استغفار کرد


خوار شد شیطان چو استکبار کرد

دانه پست افتد ز بر دستش کنند


خوشه چون سربرکند پستش کنند